سلام. اینقدر نبودم که باز باید خودم رو معرفی کنم.
من غزل هستم. همسرم توی وبلاگ اسمش جوجه هست. یک پسر یکسال و پنج ماهه دارم که توی وبلاگ فندق صداش میکنیم! دانشجوی دکترام. چند هفته بعد امتحان برد دارم و واقعا نرسیدم درس بخونم. نگرانم و کم کم حس میکنم اگر به خودم نجنبم اوضاع خیلی خراب میشه.
واقعا واقعا همه وقتم با فندق میگذره. مامان خودم که یک شهر دیگه هستن و مامان همسرم هم الان که روزهای ماه رمضونه خودشون سختیهای خودشون رو دارن. اما مهمترین نکته اینه که اساسا ادمی نیستم که مدام کارامو بندازم روی دوش بقیه. خیلیییی مراعات میکنم. و البته مدتیه سعی میکنم از هیچکس توقع خاصی نداشته باشم.
قرار شده بعد از افطار جوجه و فندق برن خونه مامان جوجه. چند شبی هست که میرن. هم فندق "دردر" یا "ددر" میره و کلییی کیف میکنه. هم زمانش زیاد نیست که کسی اذیت بشه هم تایم خوبی واسه درس خوندنه. فعلا در همین حد متشکریم.
الان 3:15 نیمه شبه. تصمیم گرفتم یک شب در میون تا جایی که میشه شبا بیدار بمونم. کاش بتونم. کاش.باید بتونم. اصلا میتونم. حتما میتونم.
درباره این سایت