راستی رفتیم تولد اون فسقلی بچه ها همه رفته بودن توی اتاقش بازی میکردن. من احساس کردم فندق ما بچه ی اون بنده های خداست که آه در بساط ندارن! اینقدر اون فسقل اسباب بازی داشت که خدا میدونه

البته من و جوجه خودمون اینجوری خواستیم که به تدریج برای فندق اسباب بازی تهیه کنیم و اجازه بدیم بزرگتر که میشه خودش هم یک چیزایی بخره. مخالف اینیم که بچه توی اسباب بازی غرق بشه.اما اینقدرر اونجا اسباب بازی بود و مدتیه ما واقعا فرصتش رو نداشتیم که واسه فندق چیزی بگیریم که ناخوداگاه دلم واسه فندقمون سوخت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پارکینگ طبقاتی ایران متن های انگلیسی لوازم يدکي و قطعات خودرو اجاره اپارتمان مبله در تهران Amy tecnik Just a Lousy Blog ماينر و ارز ديجيتال بتن آماده و قطعات بتنی پیش ساخته